«انسانى که در آغاز پیدایش خود تازه یاد مىگرفت که با ابزار غیر مؤثر و غیر کافى با طبیعت درآویزد، اینک در امر تکنولوژى به مرحلهاى از ترقى و تکامل رسیده که قادر است وابستگى حقارت آمیز خود را در قبال نیروهاى طبیعت یکسره به دور افکند. این سیر تکاملى مفهوم دیگرى هم دارد، و آن این است که سلطه روز افزون انسان بر نیروهاى طبیعت، به او امکان مىدهد که لاینقطع بر مقیاس تولید بیفزاید ... تولید لوازم مادى حیات، در شرایط کنونى بالقوه به درجهاى وسعت یافته است که براى تأمین حیات ساکنان کُره زمین کفایت مىکند ...
فعالیت فکرى انسان در جریان تاریخ، همواره تشدید مىشود و توسعه مىیابد ... در طى تاریخ مسائل جدیدى مطرح مىشود و مسائل کهن تغییر مىیابد. آن گاه تفسیرات دچار دگرگونى مىگردد و راههای مختلفى پیموده مىشود تا انسان در حل مسأله تازهاى توفیق یابد. اما در مجموع، جریان آرام، پر از تضاد ولى دائمى، دانش انسان را همواره توسعه مىدهد. و آن را در برخى جنبه ها به نتایج قطعى مى رساند و همچنان به پیش مىرود ... حاصل فعالیت هاى فکرى انسان متقابلا خود انسان را تحت تأثیر قرار مىدهد. اگر انسان آفریننده تاریخ است، تاریخ نیز به نوبه خود سازنده انسان است. یک نظام اجتماعى که به وسیله انسان ایجاد شده، به سهم خود، در شکل دادن به انسان مؤثر است. دانش را انسان مىآفریند، ولى این دانش به نوبه خود آفریننده شعور انسان نیز هست. به این جهت است که انسان در جریان حیات تاریخى خود، از طریق فعالیتهای اجتماعى و اقتصادى که همواره با فعالیتهای فکرى او ارتباط دارد، زندگى خود را به پیش مىبرد ... توسعه فعالیتهای فکرى انسان از تکامل «زبان» او نیز به خوبى آشکار مىشود. زبان درخشان ترین و نزدیک ترین نشانه تکامل فکرى انسان است ... اندیشه انسان و میزان پیشرفت آن، و سطح تکامل آن را مىتوان به وسیله زبان اندازه گرفت ... انسان طى حیات تاریخى خود زمین و منابعى را که در اختیار داشته، به نحو خستگى ناپذیر، توسعه داده است. او یاد گرفت که نیروهاى طبیعت را مهار کند، و آنها را به خدمت خود درآورد، از این رو توانسته است نیازمندیهای خود را که هم از لحاظ کمى و هم از لحاظ کیفى روز افزون است برآورده سازد ... انسان قوانین طبیعت را کشف کرد، و شیوههایى به کار بُرد تا آنها را به سود خود به کار اندازد ... انسان همه اقدامات را به عمل مىآورد و تمام وسایل را به کار مىبرد تا فعالیت علمى و فکرى خود را بسط دهد.
انواع اسباب و ابزار علمى مىسازد، و سیستمى از دانش ها، که بر تمام زمینههاى گوناگون زندگى مربوط مىشود، به وجود مىآورد. تاریخ نشان مىدهد که براى رشد بعدى فعالیتهای فکرى بشر، امکانات عظیمى در پیش است ... تردید نیست که پیشرفت صعودى انسان به هیچ وجه منظم و پیوسته انجام نیافته است ... با این حال سیر تاریخ جنبه صعودى دارد؛ به این معنى که بشریت طى تاریخ، لاینقطع و با گامهای استوار در همه زمینهها تکامل یافته است.
اصل انسانى، جوهر تاریخ است ... تاریخ نشان مىدهد که انسان موجودى است هوشمند و اجتماعى؛ طبیعت او چنین است ... شواهد تاریخى رنسانسیعنى دوره بین مرحله اول و مرحله آخر قرون وسطى، در تمام مراکز تاریخ: اروپا، آسیاى غربى، آسیاى میانه، چین و هند نشان داد که حیات اجتماعى و ترقى فرهنگى دیگر نمىتوانست در چهارچوب اصولى که در دوران قبل به وجود آمده و به آن عمل شده، پیشرفت کند. این اصول الزاما بد نبودند ولى به مرور متحجر شده و به صورت دگم (تعالیم ثابت و تغییرناپذیر) درآمده بودند، و از این رو اندیشه انسان را از پیشرفت باز مىداشتند؛ در چین دگم کنفوسیوس، در آسیاى میانه دگم اسلام و در ایتالیا دگم مسیحیت. براى پیشرفت، این قیود مىباید از سر راه برداشته مىشد و راه به سوى اندیشه خلاق و آزاد باز و هموار مىگردید.
... هومانیست ها در کشورهاى مختلف، برحسب محیط تاریخى متفاوت خود به شخصیت انسانى، ارزشهای متفاوتى نسبت مىدادند. پرچمداران رنسانس چین شخصیت انسان را در شایستگى او در اصلاح و پیشرفت خود مىدانستند. متفکران بزرگ آسیاى میانه و ایران روى خصوصیات اخلاق عالى انسان، مانند شایستگى و نیک خواهى و ظرفیت دوست داشتن، تأکید مىکردند. پیشگامان، رنسانس خصلت مشخصه انسان را عقل او مىدانستند ... در روشنایى این تعریف مىتوان به طرف تاریک و تیره تاریخ یعنى اقیانوس غمها و رنج هایى که جامعه بشرى تا امروز در آن غوطه ور است نظر افکند. این حقیقت که آدمیان قادر بودند واقعیتها را ببینند و شَر را شَر، تجاوز را تجاوز، و جنایت را جنایت بنامند، حقا فضیلت بزرگى است که از هومانیسم سرچشمه گرفته است ... شایسته ترین فرزندان انسان هرگز از مفهوم واقعى خوب و بد بمنزله آن چه که به همه انسانها ارتباط دارد، دورى نجستهاند. این مردان بزرگ فارغ از تنگ نظریهای طبقاتى، تصور خوب و بد را در دایره منافع مشترک تمام مردم ارزیابى کردهاند و هرچند این مفاهیم در زمان خود آنها تحقق نیافته باشد با این همه در پیشرفت انسان، سهم بزرگى ایفا کرده و فرا راه تاریخ چراغ راهنمایى برافزوخته است ... وظیفه کنونى انسان این است که همه دانش هاى طبیعى را جنبۀ انسانى بخشد و اگر این کار را نکند، قدرتش در قبال نیروهاى طبیعت به چیزى بیهوده که شایسته انسان نیست، مبدل خواهد شد. منشأ شر باقى مىماند، منشأ اصلى شر همانا استثمار انسان از انسان و استفاده از جنگ به عنوان وسیله حل اختلاف است. استثمار انسان به وسیله انسان چیز تازهاى نیست ... ولى در سطح کنونى تکامل نیروهاى تولیدى، چنین استثمارى را مىتوان از میان برداشت و نیز در شرایط کنونى تکامل عقل و اخلاق، استثمار مانند جنگ جنایت شمرده مىشود. انسان این اعتقاد را به اصل انسانى خود مدیون است. پس از آن که جنگ و استثمار انسان به وسیله انسان از میان برداشته شود و پس از آن که دانشهای طبیعى، جنبه انسانى به خود گرفت، آن گاه جامعه قادر خواهد بود که توسعه تاریخ و جنبش ارزشهای اخلاقى را که اصل انسانى مهم ترین آن هاست، با یکدیگر بیامیزد و ترکیب کند.»
برچسب : نویسنده : 3ehsanharsini3 بازدید : 312